جدول جو
جدول جو

معنی خپه گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خپه گردانیدن
(بَ فَ کَ دَ)
خفه کردن. و رجوع به خفه گردیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَ)
پهن کردن. تشبیح. (ازمنتهی الارب) : تصفیح، پهن گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) ، تسطیح. رجوع به پهن کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ مَ دَ)
خاص کردن. تخصیص دادن. مخصوص نمودن. اختصاص دادن، مقرب خود کردن. ندیم خاص خود کردن. محرم مجلس خاص خود کردن، خاص گردانیدن بچیزی. چیزی را بچیزی اختصاص دادن. مختص نمودن
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ / گِ دَ)
خسته کردن. مجروح کردن. زخمدار کردن. زخمین کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، وامانده کردن. درمانده کردن. در تعب انداختن. (یادداشت بخط مؤلف) ، آزرده کردن. آزرده دل کردن. رنجاندن: یکی را بلطف امیدوار کردن و باز بنومیدی خسته گردانیدن. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ تَ)
خشک کردن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خشک کردن با تمام معانی آن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ شَ / شِ تَ)
از خطبه ای نام امیری انداختن و نام دیگری بجای آن گذاردن: پیغام داد بزبان رسولی وی مقدمۀ طغرل و داود و بیغوست اگر جنگ خواهید کرد بازگردد و آگاه کند و اگر نخواهید کرد تا در شهر درآید و خطبه بگرداند که لشکر بزرگ بر اثروی است. (تاریخ بیهقی). صاحب غازی در نشابور شعار ما آشکار کرده بود و خطبه بگردانیده و رعایا و اعیان آن نواحی در هوای ما مطیع وی گشته. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ وَ دَ)
شاد کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
پریشان خاطر گردانیدن. متحیر کردن. حیران گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(مُدَ رَ)
تباه گردانیدن. رجوع به تباه گردانیدن و تباه و تبه و دیگر ترکیب های آن دو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
راه خود را تغییر دادن. (فرهنگ فارسی معین) : من درایستادم و حال حسنک و رفتن به حج و... و از موصل راه گردانیدن و...همه بتمامی شرح کردم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 182)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَهَْ هَُ کَ دَ)
رخنه گرداندن. رخنه کردن. سوراخ کردن. شکافتن. شکاف ایجاد کردن:
رخنه گردان به ناوک سحری
این معلق حصار محکم را.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ وَ دَ)
تغییر طعم دادن. بدکردن طعم چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ فُ چَ / چِ دَ)
خفه شدن. و رجوع به خفه گردانیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راه گردانیدن
تصویر راه گردانیدن
راه خود را تغییر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهن گردانیدن
تصویر پهن گردانیدن
پهن کردن
فرهنگ لغت هوشیار